((غروبِ طلوع))
صندلی خالیت را کنار پنجره غروب دلم دیدم
خواستم نقاشی اش کنم اما
کلمات نا رفیقی کردند
ادامه مطلب ...بگذر از دیروز امروز هست
پایمان بر پله فرداهاست
چشم از دیوار بردار ،مقصد ما پشت این دیوار
در سرزمین افق منتظر ماست
افسوس در این دیار خفتگان که بیداری را از پای نشانده اند بیدارم!! نقشی از خفتگی به چهره سپرده ام و دل را زنده اسیر کرده ام،
ادامه مطلب ...